امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

23 ماهگی

۲۳ ماهگی عزیز دلم مبارک، روزها به تندی میان و میرن و نفس مامان هر روز با یه چهره ای جدید منو بابایی رو غافگیر میکنه ۲۳ ماهگی عزیز دلم مبارک، روزها به تندی میان و میرن و نفس مامان هر روز با یه چهره ای جدید منو بابایی رو غافگیر میکنه، جونم برات بگه که توی این یک ماه وضعیت خیلی بدی داشتی و سرفه هات و آبریزشت همچنان هستن و بدجوری ما رو اذیت میکرد و البته هنوزم هست و خیلی خیلی اذیت میشی و کمی هم وزنت کم شده طوری که سری آخری که رفتیم دکتر متخصص گفت که آسم داری واین کلی منو بابایی و همه عزیزانی که به یادت هستن رو خیلی ناراحت کرد و برای همین مامان تصمیم گرفت که یک ماه مرخصی بدون حقوق بگیر و پیگیر باشه و به امید خدا خوبه خوب شی و خدا رو شکر با ک...
27 مهر 1392

روز جهانی کودک

آشنایی با روز جهانی کودک روز 17 مهر برابر با 8 اکتبر روز جهانی کودک نام دارد. کشورهای جهان روزهای کودک مختلفی برای خود دارند؛ اما روزجهانی کودک را خود بچه‌ها به وجود آورده‌اند. در سال 1986 در چنین روزی 2 تن ازدانش‌آموزان 9 ساله مدرسه آتاتوری در نیویورک با نگارش نامه‌ای از همه بچه‌های دنیا خواستند که با هم روزی را به صلح اختصاص دهند. در پیام یکی از بنیانگذاران روز جهانی کودک آمده است: «بزرگترهای ما عقاید ثابتی دارند. آنها ما را دوست دارند چون بچه‌هایشان هستیم اما آیا آنها می‌دانند که چه دنیایی را برای ما بوجود می‌آورند. اگر کمترین اشتباهی در ماشین هسته‌ای آنها رخ د...
15 مهر 1392

روز جهانی کودک

                                آشنایی با روز جهانی کودک روز 17 مهر برابر با 8 اکتبر روز جهانی کودک نام دارد. کشورهای جهان روزهای کودک مختلفی برای خود دارند؛ اما روزجهانی کودک را خود بچه‌ها به وجود آورده‌اند. در سال 1986 در چنین روزی 2 تن ازدانش‌آموزان 9 ساله مدرسه آتاتوری در نیویورک با نگارش نامه‌ای از همه بچه‌های دنیا خواستند که با هم روزی را به صلح اختصاص دهند. در پیام یکی از بنیانگذاران روز جهانی کودک آمده است: «بزرگترهای ما عقاید ثابتی دارند. آنها ما را دوست دارند چون بچه‌هایشان هستیم اما آیا آنها می‌دانند که چه دنیایی را برای ما بوجود می‌آورند. اگر کمترین اشتباهی در ماشین هسته‌ای آنها رخ دهد ما هرگز شانسی برای رشد نخواهیم...
15 مهر 1392

آرایشگاه

برای اولین بار با مامن و خاله رویا رفتیم آرایشگاه، قیافت خیلی بامزه بود و دیدنی وارد آرایشگاه که شدیم خیلی از رفتارت خوش اومد و خوشحال شدم که پسرم دیگه عاقل شده اصلا خودتو پشت قایم نکردی و عادی بودی منو خاله با هم روی صندلی که قرار بود کارمون انجام بدن نشستیم و تو هم بغل صندلی من روی یک صندلی نشستی و ساکت بودی بعد نیم ساعت گفتی ددد ولی از من جوابی نشنیدی با کلاهت بازی میکردی هی درآوردی گذاشتی بعد روی صندلیت سرپا وایستادی بهت گفتم بشین و ممکنه بیوفتی قربونت برم که سریع حرفمو گوش کردی و نشستی تا اینکه یکی از پرسنل آرایشگاه برای اینکه حوصله ات سر نره بهت شیرینی تعارف کرد و برداشتی قبل از رفتن به آرایشگاه خاله بهت آدامس داده بود و هنوز توی دهنت...
9 مهر 1392

کآکآ

شنبه ای که گذشت دوباره بردیمت دکتر البته قبل از اینکه برسیم مطب دکتر کلی باهات حرف زدیم منو بابایی که امیرعباس الان داریم میریم پیش آقای دکتر از پله ها میریم بالا میشینیم بعد کلی نی نی میبینی بعدش میشینی روی ترازو و خانومه وزنت میکنه بعدش میریم پیش آقای دکتر گوشهاتو نگاه میکنه بعد با یه چوب دهنتو نگاه میکنه و همه اینا رو عملی نشونت میدادم بعد که آقای دکتر شکمتم دید میریم ددر و برات یه قطار خوشگل میخریم ولی به شرطی که گریه نکنی و پسر خوبی باشی باشه و تو هم میگفتی اره یعنی باشه خیلی با این تفاسیر رفتیم و خدا رو شکر اینسری مثل دفعه های قبل نبودی و اصلا گریه نکردی تا اینکه نوبت وزنت شد و یه نق کوچولو زدی ولی خیلی خوب نشستی و بعد رفتیم پیش ...
9 مهر 1392

کاکا

شنبه ای که گذشت دوباره بردیمت دکتر البته قبل از اینکه برسیم مطب دکتر کلی باهات حرف زدیم منو بابایی شنبه ای که گذشت دوباره بردیمت دکتر البته قبل از اینکه برسیم مطب دکتر کلی باهات حرف زدیم منو بابایی که امیرعباس الان داریم میریم پیش آقای دکتر از پله ها میریم بالا میشینیم بعد کلی نی نی میبینی بعدش میشینی روی ترازو و خانومه وزنت میکنه بعدش میریم پیش آقای دکتر گوشهاتو نگاه میکنه بعد با یه چوب دهنتو نگاه میکنه و همه اینا رو عملی نشونت میدادم بعد که آقای دکتر شکمتم دید میریم ددر و برات یه قطار خوشگل میخریم ولی به شرطی که گریه نکنی و پسر خوبی باشی باشه و تو هم میگفتی اره یعنی باشه خیلی با این تفاسیر رفتیم و خدا رو شکر اینسری مثل دفعه های قبل ن...
9 مهر 1392

بدون عنوان

معلّم یک کودکستان به بچه هاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند...   معلّم یک کودکستان به بچه هاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید، سیب زمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه ها با کیسههاى پلاستیکى به کودکستان آمدند . در کیسه بعضیها ٢، بعضیها ٣، بعضیها تا ۵ سیب زمینى بود. معلّم به بچه ها گفت تا یک هفته هر کجا که میروند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند . روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردن به شکایت از بوى ناخوش سیب زمینی هاى گندیده. به علاوه، آنهایى که سیب زمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل ...
6 مهر 1392

آرایشگاه

  برای اولین بار با مامن و خاله رویا رفتیم آرایشگاه، قیافت خیلی بامزه بود و دیدنی وارد آرایشگاه که شدیم خیلی از رفتارت خوش اومد و خوشحال شدم که پسرم دیگه عاقل شده اصلا خودتو پشت قایم نکردی و عادی بودی منو خاله با هم روی صندلی که قرار بود کارمون انجام بدن نشستیم و تو هم بغل صندلی من روی یک صندلی نشستی و ساکت بودی بعد نیم ساعت گفتی ددد ولی از من جوابی نشنیدی با کلاهت بازی میکردی هی درآوردی گذاشتی بعد روی صندلیت سرپا وایستادی بهت گفتم بشین و ممکنه بیوفتی قربونت برم که سریع حرفمو گوش کردی و نشستی تا اینکه یکی از پرسنل آرایشگاه برای اینکه حوصله ات سر نره بهت شیرینی تعارف کرد و برداشتی قبل از رفتن به آرایشگاه خاله بهت آدامس داده بود و هنوز توی ...
2 مهر 1392
1